دلم برای اینجا تنگ شده بود.
خیلی جای خوبیه، مدتی بود نبودم، فکر میکردم مثل میهن بلاگ پاک شده وبلاگم؛
اما امروز اومدم دیدم که اینجا هستش.
این روزها کرونا خیلی ناراحتم میکنه. هر روز عده ای میمیرن، هر روز عده ای داغ دار میشن.
دلم برای خودمون میسوزه.
هروقت یه اتفاقی باعث ناراحتی مون میشه و نمیدونیم چطور خودمون رو شاد کنیم،
پست قبلی رو بخونید، خیلی خوشم میاد از گفتهٔ بوکوفسکی..
همسایه کناری ، غمگینم می کند.
زن و شوهر صبح زود بیدار می شوند ، میروند سر کار، عصر باز می گردند. یک پسر و دختر بچه دارند،ساعت 9 شب ، همه چراغ های خانه خاموش است.
صبح فردا نیز زود بیدار می شوند سر کار می روند عصر باز می گردند، ساعت 9 ، خاموشی.
همسایه کناری غمگینم می کند.
آدم های خوبی اند، دوستشان دارم.
اما حس می کنم در حال غرق شدن اند و نمی توانم کمکشان کنم.
گذران زندگی می کنند، بی خانمان نیستند ، اما بهای گزافی می پردازند.
گاهی در میانه روز به خانه شان می نگرم و خانه نگاهم می کند.
خانه می گرید...
می توانم حس کنم.
چارلز بوکوفسکی
این زندگی حلال کسانی که همچو سرو
آزاد زیست کرده و آزاد می روند
این شعر توی کتاب فارسیمونه.
شعر قشنگ و زیباییه.
آزاد زیستن و آزاده بودن، یکی از بحثهایی ست که توی کلاسمون، این هفته شد.
آزاده مرد، به آن کسی میگویند که به خاطر مقام بالای کسی از او پیروی نمیکند و بر اختیار خود عمل کرده و زندگی اش را بر میل خود می چرخاند. نه مثل سربازان لشکر عمربن سعد ابی وقاص که در ابتدا برای امام حسین (ع) نامهی دعوت فرستادند و سپس به اجبار فرمان یزید و طمع ثروت به مقابله به ایشان پرداختند.
این توضیحی بود که معلم هدیههامون بهمون داد.
و اما درک من قبل از توضیحات:
آزاده مرد آن است که بر اختیار خود باشد و به جای طمع، از عقل خود و شعور خود و انسانیت خویش بهره ببرد.
و اما الان
آزاد زیست کردن، یعنی آنکه تو ببینی کیستی،چههستی و چگونه میخواهی عمل کنی و فارغ از آنکه دیگران مخالفت هستند یا نه، بر اعتقاد خود استوار باشی و به راهت ادامه دهی.
اینم این جملهی یک و نیم خطی از درک من توی یک و نیم ساعت حرف زدن در مورد آزاده بودن یا نه.
این زندگی پر از پستی و بلندی ست. من سیزده ساله هم میدانم که در آیندهای بسیار نزدیک کمکمک این سختیها را خواهم چشید و من باید کمکم به این ها عادت کنم و یکی از موضوعاتی که ممکن است برای هر کسی مسالهای مهم باشد، همین آزادی در اعمال است. بعضیها اگر آزادی در اعمالشان را به طور کامل داشته باشند، خود و اطرافیان را نابود می کنند و بعضیهم اگر آزادی مطلق داشته باشند خود و همراهانشان را از کف به عرش خواهند رساند. این خوب است؛ آزادی در استفاده از حقوق خود، بعد از حق حیات، مهمترین حق هرکسیست؛ اما اگر این حقوق موجب رفتارها ناشایست شود چه. برای همین هم قانونی وجود آمده تا ما حقوق خود را بر اساس آن اعمال کنیم.
حق آن چیزیست که انسان به خاطر مقام انسانیاش شایستگی داشتن آن را دارد
اجتماعی کلاس هفتم/صفحهی اول کتاب
حرف معلم هدیههامون:
آزادی ما بسته به قانونمان است و هر آزادیای باید طبق قانونی باشد. آزاده بودن هم، همین است.
و اما خارج شویم از بحث:
پ.ن ۱: با خوندن متنی در مورد امام سوممان حسین(ع) دلم خواست این را بنویسم،
پ.ن۲: زین پس فقط در بلاگ اسکای می نویسم.
آزادی خوب
است
به شرط آنکه آزاد بودن، زندگی را بهتر کند.
چند ماه پیش، یه شب تا صبح بیدار بودم
روی پشت بوم خونه، داستان زیبایی رو میخوندم.
داستانی از جنس زیبایی
داستانی از جنس زندگی
اون موقع، داستان برام یه نوشته ی ساده بود
که فقط گاهی من رو می خندوند و گاهی به گریه م مینداخت
اما الان که به موضوعش فکر می کنم،
اون داستان، زندگی انسان ها بود.
زندگی واقعیشون با مشکلات واقعی شون.
زندگیای که نشون دهنده ی قدرت زیاد انسان ها
در تخریب هم دیگر بود .
اون داستان رو دیگه نمیخونم؛
چون هرچیزی رو یک بار که خوندم بسه.
فقط بهش فکر میکنم
تا منظور کلمهبه کلمه ی نویسندهای که دو سال و نیم برای نوشتنش زحمت کشیده بود
بفهمم، درک کنم و ازش لذت ببرم.
اسم داستان رو نمیگم؛
چون میدونم خیلیها فقط میگن می خونیم و بعد نخواهند خوند.
حوصلهم خیلی سر رفته.
اعصابم از قطع و وصل شدن نت جهانی خورده. هیچ کاریم ندارم بکنم
باز اگه عموماینا خونه بودن، میتونستم برم پیششون با بچهی یه ساله شون بازی کنیم که نیستن.
خلاصه اینکه بی کارم، وبلاگ خاطره نویسی هم پیدا نمیکنم بخونم. هیچم حوصلهههه ندارممممم